×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

گوناگون

× language=java=text/java src=http://roozfun.com/java/star/stars/ =text/java src=http://roozfun.com/java/roozfun/
×

آدرس وبلاگ من

lieli.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/lilio200858

شعر طنز دعوای لیلی و مجنون

دید مجنون دختری مست و ملنگ
در خیابان با جوانانی مشنگ

خوب دقت کرد در سیمای او
دید آن دختر بُود لیلای او

با دلی پردرد گفتا این چنین
حرف ها دارم بیا (پیشم بشین)

من شنیدم تازگی چت می کنی
با جوانی اهل تربت می کنی

نامه های عاشقانه می دهی
با ایمیل از ( توی) خانه می دهی

عصرها اطراف میدان ونک
می پلاسی با جوانان ونک

موی صاف خود مجعد می کنی
با رپی ها رفت و آمد می کنی

بینی خود را نمودی چون مویز
جای لطفاً نیز می گویی (پلیز)

خرمن مو را چرا آتش زدی؟
زیر ابرو را چرا آتش زدی؟

چشم قیس عامری روشن شده
دختری چون تو مثال زن شده

دامن چین چین گلدارت چه شد؟
صورت همچون گل ِ نارت چه شد؟

ابروی همچون هلالت هم پرید؟
آن دل صاف و زلالت هم پرید؟

قلب تو چون آینه شفاف بود
کی در آن یک ذرّه ( شین و کاف) بود

دیگر آن لیلای سابق نیستی
مثل سابق صاف و عاشق نیستی

قبلنا عشق تو صاف و ساده بود
مهر مجنون در دلت افتاده بود

تو مرا بهر خودم می خواستی
طعنه ها کی می زدی از کاستی؟

زهرماری هم که گویا خورده ای
آبروی هرچه دختر برده ای

رو به مجنون کرد لیلا گفت : هان
سورۀ یاسین درِ ِگوشم نخوان

تو چه داری تا شوم من چاکرت؟
مثل قبلن ها شوم اسپانسرت ؟

خانه داری ؟ نه ، اتول ؟ نه ، پس بمیر
یا برو دیوانه ای دیگر بگیر

ریش و پشم تو رسیده روی ناف
هستی از عقل و درایت هم معاف

آن طرف اما جوان و خوشگل است
بچه پولدار است گرچه که ول است

او سمندی زیر پا دارد ولی
تو به زحمت صاحب اسب شـَلی

خانه ات دشت و بیابان خداست
خانۀ او لااقل آن بالاهاست

با چنین اوضاع و احوالت یقین
خوشه ات یک می شود ، حالا ببین

او ولی با این همه پول و پله
خوشۀ سه می شود سویش یله

گرچه راحت هست از درک و شعور
پول می ریزد به پای من چه جور

عشق بی مایه فطیر است ای بشر
گرچه باشی همچو یک قرص قمر

عاشق بی پول می خواهم چکار
هی نگو عشقم ، عزیزم ، زهر مار

راست می گویند، تو دیوانه ای
با اصول عاشقی بیگانه ای

این همه اشعار می گویی که چه؟
دربیابان راه می پویی که چه؟

بازگرد امروز سوی کوه و دشت
دورۀ عشاق تاریخی گذشت

تازه شیرین هم سر ِ عقل آمده
قید فرهاد جـُلمبر! را زده

یا همین عذار شده شکل گوگوش
کرده از سرتا نوک پایش روتوش

با جوانان رپی دم خور شده
نان وامق کاملاً آجر شده

ویس هم داده به رامین این پیام
بین ما هرچه که بوده شد تمام

پس ببین مجنون شده دنیا عوض
راه تهرن را نکن هرروزه گز

اکس پارتی کرده ما را هوشیار
گرچه بعدش می شود آدم خمار

بیخیال من برو کشکت بساب
چون مرا هرگز نمی بینی به خواب

گفت با �جاوید� مجنون این چنین:
حال و روز لیلی ما را ببین

بشکند این � دست شور بی نمک�
کرده ما را دختر قرتی اَنک

حال که قرتی شده لیلای من
نیست دیگر عاشق و شیدای من

می روم من هم پی ( کیسی ) دگر
تا رود از کله ام عشقش به در

فکر کرده تحفه اش آورده است
یا که قیس عامری یک برده است

آی آقای نظامی شد تمام
قصۀ لیلی و مجنون ، والسلام

خط بزن شعری که در کردی زما
چون شده لیلای شعرت بی وفا







دوشنبه 28 آذر 1390 - 6:24:40 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://mojtaba-s.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 15 خرداد 1392   1:03:43 AM

واقعا عالی بود البته نه از حیث طناز بودنش بلکه به واقعیتی تلخ و دردناک با زبانی شیرین و شکرین اشاره کرده که درداین روزگار است

من که لذت بردم ممنون

براتون آرزوی کامیابی دارم

http://isaac.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 22 خرداد 1391   5:33:34 PM

salam mersi .vaghean mamanonam az in shre tanzeton kheyli jaleb bod .movafagh bashin

rdasht.com

ارسال پيام

جمعه 31 فروردین 1391   11:39:49 PM

ممنون از توصیف زیبایت

http://nikandishan.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 25 فروردین 1391   2:01:17 AM

like

http://metall.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 26 دی 1390   4:09:06 PM

???? ???? ??? ???? ????? ?? ??? ????

???? ....???? ??? ????

http://sina.amini.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 15 دی 1390   1:30:41 PM

دلتنگی های مرا باد ترانه می خواند

رویاهای مرا آسمان پرستاره نادیده می گیرد

هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است

حرکات ناکرده اعتراف به عشق های نهان

در این سکوت حقیقت ما نهفته است حقیقت تو و من

برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم که روشنی ها را در سایه ها و ظلمات ببیند

و گوشی که صداها و نشان ها را در بیهوشیمان بشنود

و روحی که این همه  را در خود گیرد وبپذیرد(شاملو)